شاخه گلی شکسته...

 

شاخه گلی شکسته تو دسته تو اسیرم            اگه نیایی تو پیشم یه وقت دیدی میمیرم

محتاج یک نگاتم تا جون دارم فداتم            محتاج یک نگاه و قهر بکنی میمیرم

دستو پامو گم می کنم          وقتی نگام می کنی تو

نفس نفس هول می کنم          وقتی صدام می کنی تو

تو دفتره خاطره هام          تو ذهن و تو آرزوهام

اسم تو هم شده فراموش           اسم تو هم شده فراموش

یادم دادی بسوزم... دارم می سوزم...دارم می سوزم          اشکه چشامو دیدی بگو به چی رسیدی

قسم به بی قراریت مردم از چشم انتظاریت            محتاج یک نگاتم تا جون دارم فداتم

محتاج یک نگاه و قهر بکنی میمیرم          دستو پامو گم می کنم

وقتی نگام می کنی تو          نفس نفس هول می کنم

وقتی صدام می کنی تو          تو دفتره خاطره هام

تو ذهن و تو آرزوهام          اسم تو هم شده فراموش

اسم تو هم شده فراموش         می دونی که دوست دارم

واسه اینه که دل می سوزونی تو          گفتم بهت دوست دارم

اما حالا من پشیمونم           برو به درک برو به درک برو به درک

بمیرد آنکه غربت را بنا کرد تو رااز من مرا از تو جدا کرد.

 

غربت دیرینه ام را با تو قسمت میکنم  /  تا ابد با دردورنج خویش خلوت میکنم.

 

رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد  /  من در این ویرانه ها احساس غربت میکنم.

 

 هرگز هیچ حسرتی در دنیا این چنین دریک جاجمع نمیشوند که دراین چند کلام جمع شده :

                                        او مرا دوست ندارد.

  ترکییییییییییی

 

 

 

یوواسیز گوشا دونسم گوزدن آخان یاشا دونسم  آیرلخدان داشا دونسم یاددان چخاتمارام سنی.

 

شمع اگر اولماسا پروانه دولانماز باشینا نینسین پروانه عاشقدی شمین گوز یاشنا.

 

 

 

 

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد

نگاه کن تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من

نگاه کن

 

 
 

بیا تا پیدا شم
تو باش تا من باشم
هنوز می شینم به هوای دیدن تو
تو با این دل کندن
کجا رفتی بی من
بگو نزدیکم به شب رسیدن تو
بیا که رها شم از اینهمه درد
که صدا شم از این شب سرد
که تموم بشه فاصله ها
بیا که من از تو خسته ترم
که من از من بی خبرم
به هوای خونه بیا
 تا پیدا شم
تو باش تا من باشم
هنوز می شینم به هوای دیدن تو
تو با این دل کندن
کجا رفتی بی من
بگو نزدیکم به شب رسیدن تو
بیا که رها شم از اینهمه درد
که صدا شم از این شب سرد
که تموم بشه فاصله ها
بیا که من از تو خسته ترم
که من از من بی خبرم
به هوای خونه بیا
تا پیدا شم
نزار تنها باشم
هنوز میشینم به هوای دیدن تو
تو شب رسیدن تو
به هوای دیدن تو
تو شب رسیدن تو

 

من زمینی نیستم

ای رها در جذبه ی آغوش عشق

ساکن گلخانه ی گلپوش عشق

ای تمنای تمناهای من

ای طلوع طالع فرداهای من

در تو پنهان ویژگیهای شراب

خلسه ی شیرین مستی های ناب

ای همه پرواز من پرواز  کن

کوچ موعود مرا آغاز کن

با تو  می باید که مدهوشی کنم

قصد اقلیم فراموشی کنم

ترک گویم سرزمین رنگ را

چاره سازم این دل  دلتنگ را

خسته جانم اوج تسکینم تویی

تار و پود جان شیرینم تویی

واژه بکری تو را باید سرود

قفل اعجازی تو  را باید گشود

طرح تقدیری تو را باید کشید

نبض احساسی تو را باید شنید

حرمت عشقی تو را باید شناخت

از تو باید قبله گاهی تازه ساخت

سبز من ای سبز تر از متن دشت

با تو باید از حریم تن گذشت

روح باید شد سبکبال و سپید

با تو تا معراج باید پر کشید

من چه بودم قهر و نفرین و زوال

تشنه کام آروزهای محال

رهنورد معبر بیهودگی

آزمند واحه ی آسودگی

پیش از این بنیاد خاکی داشتم

ذات مخلوق مغاکی داشتم

در نفس هایم غریو مرگ بود

سرنوشتم سرنوشت برگ بود

ای پر از آوازه ی اعجازها

ای کلید شهر رمز و راز ها

با تو اهریمن ز جسمم دور شد

از تو ظلمتگاه روحم نور شد

از تو صافی شد وجود خاکی ام

من زمینی نیستم، افلاکیم 

 

عشق یعنی...

ای که میپرسی نشان عشق چیست                   عشق چیزی جز ظهور مهر نیست

عشق یعنی مهر بی چون و چرا                          عشق یعنی کوشش بی ادعا

عشق یعنی مهر بی اما اگر                                عشق یعنی رفتن با پای سر

عشق یعنی دشت گلکاری شده                    در کویری چشممه ای جاری شده

عشق یعنی سوختن و ساختن                             عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی زندگی را بندگی                                عشق یعنی بندگی آزادگی

عشق یعنی بنده فرمان شدن                             عشق یعنی تا ابد رسوا شدن

عشق یعنی سر به در آویختن                          عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی مبتلا گشتن به درد                       عشق یعنی عقل را کردی تو طرد

عشق یعنی گم شدن در کوی دوست               عشق یعنی هر چه در دل آرزوست

عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست                      عشق یعنی جان من قربان اوست

عشق یعنی یک تبسم یک نگاه                           عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه

عشق یعنی حرف او بر روی چشم                      عشق یعنی صبر در هنگام خشم

عشق یعنی یک تیمم یک نماز                                   عشق یعنی عالم راز و نیاز

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر                      عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی لحظه های ناب ناب                            عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی دیده بر در دوختن                               عشق یعنی از فراقش سوختن

عشق یعنی سر سجود و دل سجود                    هر دم ذکر معشوق از عمق وجود

عشق یعنی لحظه های ناب دعا                                     التماس دیدن رخسار یار

عشق یعنی انتظار و انتظار                              عشق یعنی هر چه بینی عکس یار

عشق یعنی هر دمی در جستجو                          عشق یعنی هجرتی از من به او

عشق یعنی خواندن از چشمان او                                  حرف های دل بدون گفتگو

عشق یعنی همچو من شیدا شدن                            عشق یعنی قطره دریا شدن

عشق یعنی پیش محبوبت بمیر                                  عشق یعنی از پیش عمر گیر

عشق..

 


گل عشقت كه‌ می بویم به‌ یاد آن نگاه‌ خیس و نم ناكت

شوم، آشفته‌ و دیوانه‌ هردو نگاه‌ پاك و غم ناكت

تو كه‌ باد بهارانی بر این تن وز كه‌ می سوزد تنم در تب

كه‌ می سوزد دلم در آتش سینه‌

چنان شمعی بر افروزد میان آسمان شب

تو احساسات نوید عاشقی را دادو باراندی

دوچشم بی فروغم را

به‌ دشت خشك احساسم

فرا دادی كبوتر وار پروازی

به‌ اوج قله‌های درك و ادراكها ولی افسوس و صد افسوس

فنا گشتند همه‌ در اوج رویاها

كنون بار سفر بسته‌ و از تو دور خواهم شد

و چون گمگشته‌ ای در جاده‌ پایان رویاها پیشخواهم رفت

و چون تو بنگری از پشت این مه‌ غبار آلود خواهد دید

هنوز در حال رفتن هستم و اجباری به‌ رفتن بود

رفیقا پس دگر دیگر نگو جانا تو خود ویرانه‌ كردی

آشیان عشق و دوستی را.

عشق با روح انسان پـیـونـد می خورد،

،زنـدگـی بـدون عـشـق ،سـرد و مـرده اسـت،

،زنـدگـی تـوام عـشـق ،گرم و پـر خروش اسـت،

،هـر کـس کـه عشق را هـرگز نیافت زندگی هـم نکرد،

،و کسی هـم کـه عشق را یـافـت زنگی اش را ازدست داد،

،عشق شوری در نهاد ما نهاد***جان ما در بوته سودا نهاد،

،بـا عشق می توان دنیـا رو بـه انـدازه یک نفر کوچک کـرد،

،بـا عشق مـی تـوان یک نفر رو بـه اندازه دنیا بزرگ کرد،

،عشق با درد هـمـراه است، چون دگرگون می کند،

،عشق واقعی تنـهایی را به یگانگی مبدل میکند،

،عشق زیباست چون ،خدا،عشق را به ما


 

دوستت دارم بی آنکه مرا دوست بداری.دوستت دارم حتی اگر به چشمان خیسم بخندی و بی خیال این باشی که دلم شکسته است.دوستت دارم حتی اگر دلت سنگ باشد.عزیزم باور کن من به تو نیازمندم.مرا باور داشته باش حتی برای یک لحظه هم که شده قلب من را با تمام وجودت حس کن.تا تنهایی دوباره به ویرانه دلم نیامده تو بیا و قاب عکس زیبایت را در انجا بگذار. دنیا رو بد ساختند:کسی را که دوست داری تو را دوست نمیدارد.کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمیداری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمیرسند و این رنج است به کدامین جرم حکم صبر برای من صادر شد

داستان یک عشق

يه روز دیوونه و عاشق و دروغ تصمیم می گیرند با هم قایم موشک بازی کنند.اول نوبت دیوونه می شه که چشم بزاره.بعد از شمارش اعداد می ره تا دنبال دوتای دیگه بگرده.اول از همه دروغ رو پیدا می کنه. بعدش می گرده دنبال عاشقدروغ می دونست که عاشق وسط بوته ی گل رز قایم شده...اون جای عاشق رو به دیوونه گفت.دیوونه هم واسه اذیت چوبی برداشت و کرد توی بوته گل رز.اون چوب رومحکم به بدن عاشق می زد . عاشق چند بار از درد صدا زد مثل این که تیغ های گل رز رفته بود تو ی بدن عاشق.عاشق بعد از چند لحظه با آخ و ناله بیرون اومدتیغ های گل رز رفته بود توی چشمهای عاشق و اون رو کور کرده بود دیوونه خیلی از کارش ناراحت شده بود و هر طور می تونست می خواست جبران کنه.واسه همین به عاشق گفت واسه جبران کارم چی کار کنم؟

عاشق هم گفت تو منو کور کردی حالا هم باید تا آخر عمر دست منو بگیری و راهنمای راه من شی...دیوونه هم قبول کرد.از اون موقع تا حالا واسه همینه که عاشقی با دیوونگی همراهه.

با عرض سلام به تمامی دوستان عزیزم

واقعا شرمنده که ۳۰ روز نتونستم بیاپم.چون یکار خیلی مهمی برام پیش اومده بود که به کامپیوتر دسترسی نداشتم..